من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

تا حالا احساس خوشبختی کردی؟

(52)

سال 94 که با آن فضاحت از شرکت بیرون امدم همه چیزم را تقریبا از دست دادم. نتیجه اش در این سال ها این شد که از ماجرای هر چه که در گذشته اتفاق افتاده ، من هنوز همان جایی هستم که در سال 91 بودم. تنها تفاوت ام این است که فقط خوشگل تر شده ام .

خوشگلی به چکار ادمیزاد می آید وقتی هیچی نداری.

واقعا هیچی به معنای واقعی کلمه همه چیز را از دست دادم. از همه مهمتر اعتماد به نفس ام بود که ریده شد تویش.

حالا بیکار و بی پول نشسته ام توی خانه فیلم می بینم ، غصه می خورم و برای رابطه ی کشکی ای که تویش هستم حرص می خورم.

می پرسم چه چیزی ممکن است در حال حاضر حالم را بهتر کند؟

جواب می آید: مرگ.


(51)

گاهی اوقات به این فکر می کنم که کاش درخت داشتم. تصور کنید جای ادم های دورو برتان فقط درخت بود به همان تعداد و دقیقا به اندازه نیاز. چه اتفاقی می افتاد؟

هم سایه داشت هم میوه میداد. هم میشد به صدای بادی که بین برگ هایش می چرخد گوش داد و هم دقیقه ای زیرش آرام گرفت. 

دقیقا همه اینا همان ایتم هایی است که ادم های دور و بر از ما دریغ می کنند. نه میشود بهشان تکیه کرد. نه ارامش بخشند. بقیه چیز ها باشد پیشکش.

هیچ چیزی برای ادامه دادن وجود ندارد.

من نه آنم که از پس دگر آباد شوم.

(50)

حجم عظیمی  از نا امیدی و غم را در حال تجربه کردن هستم. هم عاشق شده ام  و هم مداوم دلشوره دارم. حس طفلی دارم که درون بیابان تنها شده با هزاران جانور ناشناخته که اصلا نمی داند نامشان چیست. فقط سایه های بلند سیاهی را می بینم که سیاهیشان تا درون روحم رسوخ کرده اند.

من افسرده ام. و حالا دارم با افسردگی می جنگم.

امیدوارم که در این حس خلا و سیاهی ام غرق نشوم.