من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

(45)


 

هر روزی که خبری جدید میشنوم یک چیزی انگار توی دلم را خالی میکند. امروز حتی برایش گریه کردم. هر روزی که می‌رسد من هزار سال از آرزوهایم دور میشوم و هر روز از روز قبل نفس کشیدن سخت تر ... نمی دانم باید از خودم متنفر باشم یا از شرایطم.
فقط می دانم حس زنده بگور شدن را دارم. نه روی نگاه کردن خود را به اینه دارم نه می توانم کاری انجام بدهم. حیات ام انگار گیاه گونه است و تغذیه و سهمم از زندگی تخیل کردن شده. ۲۵ ساله ام اما حسش نمیکنم. جوان ام اما پیری و میانسالی برایم پر مفهوم تر است . مرگ تدریجی را برای من تعریف کنید:

(44)


 

هوا درست همانطور بود که می بایست باشد. جاده خیس و خلوت و من مشعوف ام از بودن تو. با خودم فکر میکنم که چطور با حضورت تمام وقایع زندگی ام مثل زدن دکمه پاز ضبط یک گوشه گیر افتاده اند و حتی تلاش هم بکنم هیچ کدام به خاطر ام نمی اید. اینجا و فقط شاید این دفعه و در این لحظه من قهرمان داستان زندگی ام هستم.