من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

(16)

آب!

موضوعی بس تکراری و بس خسته کننده و بی نهایت اعصاب خورد کن!

قبول!

اما وقتی که تصور می کنم نبودنش می تواند ظرف سه روز من را به کشتن بدهد باور کنید موضوع بسیار جدی از موضع جالب انگیز بودن به بحرانی بودن سوئیچ می کند.

قبول نمی کنید؟ بسیار خب. در دیدگاهی دیگر سعی در متقاعد کردن دارم:

چشم هایتان را ببندید و تصور  کنید وسط کویری هستید و افتاب سوزان مختان را نسبتا نیم سوز کرده. لب هایتان ترک خورده و از شدت خشکی گلویتان صدایی از آن خارج نمی شود. 

تا جایی که چشم کار می کند تنها خاک است و خاک است و خاک. دچار توهم و دوبینی شده اید. ساطع شدن امواج گرما از زمین شما را درگیر دیدن سراب می کند. سعی می کنید بدوید. سکندری می خورید. توانایی انجام حرکات سریع ندارید. زمین می خورید. حالا دقیقا از بالای سر شما یک هواپیما می گذرد. به دلیل کم آبی و از دست دادن نسبی هوشیاریتان، توانایی تکان خوردن و فریاد کشیدن و علامت دادن هم ندارید.

تمام شد.

خیر داستان کلید اسرار هم نبود. اگر بی آبی واقعا رواج پیدا کند، این روند خیلی هم برا کشور ما که بیشتر پوشیده شده از مناطق بیابانی و به دلیل نزدیکی به خط استوا گرمسیر است، غیر ممکن نیست.

فرهنگی که در کشورهای غربی دم از آنها می زنیم همین هاست.

اب را درست و به موقع مصرف کنیم.

این چیز زیادی نیست.

1- حیات خانه تان را جارو کنید.

2- ماشینتان را یا ببرید کارواش یا با یک سطل آب و ابر تمیز کنید.

3- شیر آب را توی باغچه خانه ول نکنید.

4- حمام کردن بالا غیرتاً بیشتر از 15 دقیقه نباشد.

5- در هنگام لیف کشیدن و شامپو زدن شیر آب را ببندید.

6- زیر دوش حمام مسواک نزنید، لباس را اول بشوئید و سپس آب بکشید.

7- در موقع مسواک زدن و شستن صورت اول کار خود را انجام داده و بعد شیر آب را باز کنید.

8- برای شستن ظرف های کثیف، اول آنها دسته بندی کنید، سپس با مایع شسته و بعد آب را باز کرده و آبکشی کنید.

9- بچه ها را برای آب بازی و کردن و این حرفا به استخر ببرید.

10-اگر در توانتان هست،در دل طبیعت، درخت بکارید و در گسترش فضای سبز سهیم باشید.


اگر همین ده مورد را رعایت کنیم، در راستای بهتر شدن زندگی شخصیمان قدم برداشته ایم. بعدا اگر خواستیم در فضایی ادعا کنیم که آدم خوبی هستیم، با اقتدار و لبخند آن را بیان کنیم.


:)


(15)

آینده، قرار است همه چیز درخشان باشد.


تمام چیزهایی را که فکر می کنی مهم هستند را روی کاغذ بیاور. حتی اگر درگیر حس " این تمام آنچیزی که در همین لحظه می خواهی نیست" شدی. شاید بعدها نگاهی، ایده ای، فکری قدیمی تو را از گرداب روزمرگی ات نجات بدهد.


کاش تمامی قدم هایی که بر می دارم، به سادگی و زیبایی های آرزو هایم باشد.

(14)

سبز سبز سبز


شک ندارم که دلم سخت برای طبیعت تنگ شده است. آنقدر که خواب دویدن در دشت ها و مزرعه ها را می بینم. شاید هم گاهی، خواب پرواز بر فراز طبیعتی که آن را می پرستم.

تنها و تنها یک جا برای من منبع آرامش، خود آگاهی و دریافت مهربانی است و آن فقط از دستان مادر طبیعت انتظار می رود.

شاید در زندگی بعدی ام، درختی باشم که مسافری خسته در راه رسیدن به مقصدش به آن تیکه می کند.


(13)

هنوز خودم رو اونقدر نمی شناسم تا بگم از اینکه کسی با من رویاهاش رو تقسیم کنه خوشحال میشم. تا زمانی که تنهایی، همه چیز در خودت خلاصه میشه. خودم، رویاهام، ارزو هام، حرفام، فکرام و …

یکهو به جایی می رسی که میبینی دلت می خواد تنها نخندی، فکرات فقط فکرای تو نباشه.

اما یک چیزی رو خیلی خوب مطمئن ام و اونم اینکه تنهایی همیشه خوش نمی گذره! و من تا ابد نمی تونم از این سکوت لذت ببرم.

(12)

امروز که در محل کارم طبق معمول همیشه به سر می بردم! با گفتگوی دو تن از همکاران رو به رو شدم با این منظور که یکی از این دوستان که در مقطع ارشد درس می خواند ، به اصرار و اجبار استاد گرانقدر درس روش تحقیق ، بایستی نامه ای به مادرشان بنویسند.


دیدم همچین هم ایده ی بدی نیست. در نتیجه تصمیم گرفتم بدون آنکه اجباری باشد و تنگی وقت با فشار مضاعف بر روی مغز و نقاط احساسی ام! با طمئنیه نامه ای به مادرم بنویسم.


مامان عزیزم،

سلام.

امیدوارم حالت خوب باشد. می دانم نیست و این تنها جمله ی کلیشه ای بود که بلد بودم تا ابتدای نامه ام را آغاز کنم. مامان جان، می دانم بسیار دلت از دست ما بچه ها خون است. و بسیار دانا و واقف هستم که پدر جان باری از روی دوش تو نه تنها بر نمی دارد، بلکه با اعمال برخی فشار های روحی تو را آزرده نیز می سازد. 

مامان جان.

من هرگز در طول این 23 سال عمری که از خداوند متعال گرفته ام، حتی یک بار هم سعی نکردم که از غصه های تو، حتی در رابطه با خودم ، کم کنم. می دانم که من بسیار خودخواه و مغرورم.

البته این ها را اذعان نمودم تا بگویم که پشیمانم. البته ترس از آن دارم که این ندامت دیر باشد.

مامان مهربانم. دلم برایت تنگ شده. دلم برای بوسیدن های تو، برای ناز کشیدن های بی وقفه ات، برای قربان صدقه رفتنت تنگ شده.

و ما دو نفر چقدر از هم دوریم. و چقدر زیاد، شاید اندازه چند کهکشان، بین ما فاصله باشد.خدا می داند، که چقدر در همین لحظه، که تو توی اتاق خوابیده ای و من اینجا دارم برای تو می نویسم، دلم می خواهد خودم رو بسرانم در بین دستان تو و انقدر سخت من را به آغوش بکشی تا درنهایت در تو محو شوم. شاید حتی دلم بخواهد که مداوم مرا ببوسی و حتی هی به تو بگویم که چقدر دوستت دارم و هی تو به من بگویی که چقدر من را دوست داری.

لعنت به همه چیز مامان. ببخشید ولی من بسیار ناراحت هستم. چون تمام کائنات و جوامع بشری و شرایط زندگانی دست به دست هم داده اند که من و تو هرگز به هم نزدیک نباشیم.

باور کن! همین ها باعث شد که تو در عالم دیگری باشی و من هم در دنیای دیگر، تا نتوانیم با هم صحبت کنیم. مامان جان مهربان! خیلی سعی کردم خودم را به دنیای تو نزدیک کنم. اما دنیای تو سرد و تنگ و خاموش است و من آن را دوست ندارم. من نور و رنگ و روشنایی دیوانه ام می کند. می ترسم همین سه تا که گفتم کاری کند تا من به همه گذشته ام پشت کنم. و چقدر افسوس می خورم که تو دنیای مرا دوست نداری و حتی حاضر نیستی یک بار امتحانش کنی.

مامان جان جانم! دنیا ؛ تنهایی بسیار سخت و ترسناک است و نمی دانی من بدون محبت چه می کشم اینحا. 

دلم برایت تنگ شده و دوست دارم با هم از هر دری سخنی بگوییم. و تو انقدر آزرده خاطر نباشی که شنیدن برایت دردناک باشد. 

من همیشه تو را دوست دارم و دوست خواهم داشت. اما دنیا بی رحم است و من تنها کسی هستم که می تواند به من کمک کند. ببخشید اگر مجبور شدم منافعم را در صدر قرار دهم. ببخشید اگر ترسیدم که مثل تو سپر بلا باشم.

من هرگز مثل تو قوی نبودم.