من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

(12)

امروز که در محل کارم طبق معمول همیشه به سر می بردم! با گفتگوی دو تن از همکاران رو به رو شدم با این منظور که یکی از این دوستان که در مقطع ارشد درس می خواند ، به اصرار و اجبار استاد گرانقدر درس روش تحقیق ، بایستی نامه ای به مادرشان بنویسند.


دیدم همچین هم ایده ی بدی نیست. در نتیجه تصمیم گرفتم بدون آنکه اجباری باشد و تنگی وقت با فشار مضاعف بر روی مغز و نقاط احساسی ام! با طمئنیه نامه ای به مادرم بنویسم.


مامان عزیزم،

سلام.

امیدوارم حالت خوب باشد. می دانم نیست و این تنها جمله ی کلیشه ای بود که بلد بودم تا ابتدای نامه ام را آغاز کنم. مامان جان، می دانم بسیار دلت از دست ما بچه ها خون است. و بسیار دانا و واقف هستم که پدر جان باری از روی دوش تو نه تنها بر نمی دارد، بلکه با اعمال برخی فشار های روحی تو را آزرده نیز می سازد. 

مامان جان.

من هرگز در طول این 23 سال عمری که از خداوند متعال گرفته ام، حتی یک بار هم سعی نکردم که از غصه های تو، حتی در رابطه با خودم ، کم کنم. می دانم که من بسیار خودخواه و مغرورم.

البته این ها را اذعان نمودم تا بگویم که پشیمانم. البته ترس از آن دارم که این ندامت دیر باشد.

مامان مهربانم. دلم برایت تنگ شده. دلم برای بوسیدن های تو، برای ناز کشیدن های بی وقفه ات، برای قربان صدقه رفتنت تنگ شده.

و ما دو نفر چقدر از هم دوریم. و چقدر زیاد، شاید اندازه چند کهکشان، بین ما فاصله باشد.خدا می داند، که چقدر در همین لحظه، که تو توی اتاق خوابیده ای و من اینجا دارم برای تو می نویسم، دلم می خواهد خودم رو بسرانم در بین دستان تو و انقدر سخت من را به آغوش بکشی تا درنهایت در تو محو شوم. شاید حتی دلم بخواهد که مداوم مرا ببوسی و حتی هی به تو بگویم که چقدر دوستت دارم و هی تو به من بگویی که چقدر من را دوست داری.

لعنت به همه چیز مامان. ببخشید ولی من بسیار ناراحت هستم. چون تمام کائنات و جوامع بشری و شرایط زندگانی دست به دست هم داده اند که من و تو هرگز به هم نزدیک نباشیم.

باور کن! همین ها باعث شد که تو در عالم دیگری باشی و من هم در دنیای دیگر، تا نتوانیم با هم صحبت کنیم. مامان جان مهربان! خیلی سعی کردم خودم را به دنیای تو نزدیک کنم. اما دنیای تو سرد و تنگ و خاموش است و من آن را دوست ندارم. من نور و رنگ و روشنایی دیوانه ام می کند. می ترسم همین سه تا که گفتم کاری کند تا من به همه گذشته ام پشت کنم. و چقدر افسوس می خورم که تو دنیای مرا دوست نداری و حتی حاضر نیستی یک بار امتحانش کنی.

مامان جان جانم! دنیا ؛ تنهایی بسیار سخت و ترسناک است و نمی دانی من بدون محبت چه می کشم اینحا. 

دلم برایت تنگ شده و دوست دارم با هم از هر دری سخنی بگوییم. و تو انقدر آزرده خاطر نباشی که شنیدن برایت دردناک باشد. 

من همیشه تو را دوست دارم و دوست خواهم داشت. اما دنیا بی رحم است و من تنها کسی هستم که می تواند به من کمک کند. ببخشید اگر مجبور شدم منافعم را در صدر قرار دهم. ببخشید اگر ترسیدم که مثل تو سپر بلا باشم.

من هرگز مثل تو قوی نبودم.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.