من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

(43)


 

گاهی اوقات احساس می کنم نسبت به اتفاقاتی که در اطراف ام می افتد قدرت تفکیک پذیری ام را از دست میدهم. انقدر همه چیز سریع و پشت هم رخ می دهند که فرصت فکر کردن و گرفتن بهترین تصمیم را هم ندارم. ذهنی مشوش و بدون هیچ نظری که خودش را کاملا کنار کشیده و خودم را می بینم که مستأصل و کلافه با توقعات فراوان از خودم یک گوشه ایستادم و منتظرم یا شرایط یاهو بهتر بشود یا یک نفری از نا کجا آبادی جایی بیاید و شرایط را بهتر کند. فاجعه زمانی رخ می دهد که ناخود آگاه در همین مواقع بدترین تصمیمات را میگیرم که از دیدگاهم منطقی است و حتی اگر کس دیگری هم جای من بود و احتمالا همین تصمیم را می گرفت و این اصلا خوب نیست. خود درگیری‌های بعدش، دیدگاه کسانی که در زندگی ام نیستند اما نظراتی می دهند که مثلا به قول خودشان با گفتنش تنها خوبی من را می خواهند زجرم می دهد. اینکه کی کجا باید چه میکردم یا چه میگفتم یا کجا بهتر بود که می رفتم.... نمی دانم.... تنها چیزی که می خوام این است که بلاتکلیفی این سردرگمی کلافه کننده تمام بشود.

(42)


شاید این آخرین بار باشد که تو را میبینم. سخت می بوسمت و سخت می فشارمت. بند بند وجودم فریاد« میشود نری؟» سر می دهند اما من در حال توصیه ها قبل سفر به توام. برو به سلامت. برو بخدا بهمراهت و به امید دیدار...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...

(41)

 

و ما دو نفر چقدر از هم دوریم. و چقدر زیاد، شاید اندازه چند کهکشان، بین ما فاصله باشد.خدا می داند، که چقدر در همین لحظه، که تو توی اتاق خوابیده ای و من اینجا دارم برای تو می نویسم، دلم می خواهد خودم رو بسرانم در بین دستان تو و انقدر سخت من را به آغوش بکشی تا درنهایت در تو محو شوم. شاید حتی دلم بخواهد که مداوم مرا ببوسی و حتی هی به تو بگویم که چقدر دوستت دارم و هی تو به من بگویی که چقدر من را دوست داری.
لعنت به همه چیز . ببخشید ولی من بسیار ناراحت هستم. چون تمام کائنات و جوامع بشری و شرایط زندگانی دست به دست هم داده اند که من و تو هرگز به هم نزدیک نباشیم.
باور کن! همین ها باعث شد که تو در عالم دیگری باشی و من هم در دنیای دیگر، تا نتوانیم با هم صحبت کنیم.