من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین
من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

من و خودم و تمام چیزهایی که باید در زندگی ام تغییر کنند.

ثبت نگاری روزانه توسط یک پشت میز نشین

(24) یا تا در نرسد شبی به کابوس دگر(*)

دردی در درون سینه دارم که نه می توانم بازش کنم یا با کسی در میان بگذارمش. شبیه یک بیماری کهنه در درونم ریشه دوانده. شاید قبل ها بسیار می جنگیدم مثل تومور بدخیمی که باید از بین برود. اما حالا باهاش کنار آمده ام و هر دو داریم زندگی مان را می کنیم. اینطور که کاملا برایم طبیعی شده که در طی روز یکهو نفس ام از یادآوری ها در سینه ام حبس بشود یا بغض خرخره ام را از نترکیدنش بجود. اوه! خیلی خشن شد. واقعا تلاشم این بود که با ملایمت شرایطم را بازگو کنم اما اینطور که پیش می رود حق کلمه جور دیگری ادا نمی شود.

غم مثل بختک روی زندگی ام افتاده. دیگر نه چیزی می بینم نه چیزی می شنوم و نه چیزی حس میکنم جز غم. همین طور تلمبار و آشفته فقط زنده ام. همه چیز را رها کرده ام. همه چیز را احمقانه به زمان سپرده ام و دو راه پیش رویش گذاشته ام. یا من را بکش! یا همه چیز را بهتر کن!

شبها که می خواهم بخوابم رویاهایم در لباس کابوس آرامشم را می درند و دور هم جشن می گیرند. چه خوب که لااقل کابوس ها خوشحالند. چرا که من خیلی وقت پیش از رویاهایم هم دست کشیده ام.


دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب** است

رخنه ای نیست در این تاریکی 

در و دیوار به هم پیوسته 

سایه ایی لغزد اگر روی زمین 

نقش وهمی است ز بندی رسته

نفس آدم ها

سر به سر افسرده است

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است

دست جادویی شب

در به روی غم و من می بندد

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

دیر گاهی است که چون من همه را 

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی

دست ها پاها در قیر شب است.



(*) شیون فومنی

(**) سهراب سپهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.